دیشب تولد پسر جان بود اونقدر دستم باز نبود که بتونم کار خاصی براش بکنم.خودشم دیگه انگار خیلی توقع نداره .اونقدر که گفتم ندارم و بعد.دلش به اومدن مامانم اینا خوش بود که اونام نیومدن.چیزی نگفت ولی معلوم بود ناراحت شده.البته دخی جان از خجالتشون به روش خودش دراومدا تو واتساپ واسه دایی جان هر چه دل تنگش خواست نوشت.اولش ازش خواستم پاکش کنه اما بعدش انگار بدمم نیومد حالا که من عرضشو ندارم دخترکم مراتب گله و اعتراضمونو به گوششون برسونه.عصرشم پاشد برای داداشش کیک پخت.بعدشم با هم رفتیم براش شمع یم و برگشتیم.برای شام باقالی پلو پختم.غذای مورد علاقشو.عالیجناب کلاس داشت.وقتیم اومد خیلی خسته بود اما کلی بهمون خوش گذشت.چهارتایی باهم عکس انداختیم.کیک خوردیم.با دخی جان قرار گذاشتیم سر برج سویشرت و کفشی رو که قندعسل خواسته رو براش بگیریم ببریمش یه رستوران خفن.بلکمم جبران شه واسش.البته دوماه پیش که گوشیش از پل طبیعت سقوط آزاد کرد و براش گوشی نو یم گفتیم کادوی تولدته اما خوب نمیشه که .الان که مینویسم.عالیجناب رفته سر کار منم بعد نماز دیگه خوابم نبرده.بچه ها هنوز خوابن دخی جان کلاس داره و باید کم کم پاشه.دارم فکر میکنم امروز چی بپزم براشون که باب میلشون باشه.خدایا شکرت برای داده و ندادت.اما قربون کرمت خودت گفتی رسیدن به چیزی رو به دلت نمیندازم مگر اینکه قصدم براوردنش باشه.پس لحظه ای به حال خود رهایمان نکن که بی لطف و کرمت هیچیم هیچ هیچ

یا علی

براش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مافیا در فضای کهکشانی بهترین سایت جی تی آی فاز قالیشویی ادیب خانه کارآفرینان مکتب زندگی امور مهاجرتی فروشگاه اینترنتی بتا 2 انجمن میکروبیولوژی دانشگاه دلیجان